جامع ترین وبلاگ سربازی،کد234دوره 62شهید نامجو

این است پادگان شهید نامجو یا هتل حسن رود دوره ۶۲

جامع ترین وبلاگ سربازی،کد234دوره 62شهید نامجو

این است پادگان شهید نامجو یا هتل حسن رود دوره ۶۲

اهنگهای پر خاطره خوابگاه قسمت ۱

دوستان گلم اهنگ زیر اهنگ من یه پرنذه ام هست که در شبهای خوابگاه به دستور هادی خانبازیان خونده میشد و من هم به دستور اقا هادی که دلم واسش تنگ شده این اهنگ رو گذاشتم . 

 

امیدوارم هر جا هستید موفق و پیروز باشید.

      

 برای دانلود روی عکس کلیک کنید 

 

 

 

نمونه درخواست های مرخصی بچه ها

این هم یه موضوع جالب... متن ها پایین نمونه هایی از درخواست های مرخصی بود که یه زمانی مد شده بود روی یه برگ کاغذ در خواست بدیم که 90%اون درخواست ها هم خالی بندی بود .. اما دیگه چاره ای نبود باید برای گرفتن مرخصی از جناب بریامون این کارها رو هم کرد دیگه.. ابته این نمونه ها رو یکی از دوستای خوبمون که گفت اسمش محفوظ بمونه واسم میل کرد....

نمونه 1

از: دانشجوی وظیفه گروهان ....

به: فرمانده ......

موضوع: درخواست مرخصی

احتراما به استحضار میرساند اینجانب به دلیل بیماری پدرم 3روز مرخصی میخواهم لطفا کوتاهی نکنید.

(خوب اینکه بد ننوشته بود )

نمونه 2

از.......

به: فرماندهی محترم............

موضوع:.....

فرمانده محترم گروهان دانشجویی جناب ....

سلام علیکم

اینجانب با توجه به دعوای پدر و مادرم ونزدیک شدن انها به مقوله ی طلاق مجبورم چند روزی در خانه حضور داشته باشم اگر امکان دارد حتما مرخصی بدید

(این دیگه عجب خالی بندی بود)

نمونه 3

از......

به............

موضوع..............

جناب بریامون از پادگان خسته شدم و احتیاج به تجدید روحیه دارم اگه میشه تقاضای مرخصی دارم.

(اینم راهشو خوب بلد بود)

نمونه 4

به دلیل مسایل شخصی احتیاج به مرخصی ساعتی دارم

(اره جون خودت بگو میخوام برم الافیو دختر بازی)

نمونه 5

موضوع.........

احتراما به استحضار میرساند به دلیل گم شدن فلشم و بودن عکسهای خانوادگی باید حتما به خونه بروم لطفا مرخصی بدید

بچه ها از این نمونه ها حدود 20 تا دارم همه ی اینها با اسم هستن در صورت تقاضا اسم ها رو هم میزارم .. و اگر خواستید برای تجدید خاطره بهتر بقیه رو هم بزارم... بستگی به نظرات شما داره  

بازداشت شدن من و پویا سلطانی و هنرنمایی بچه ها

به جیم زدن عادت بدی کرده بودیم یه جورایی بهش اعتیاد پیدا کرده بودیم به طوری که اگه طلا هم پخش میکردند باز منو پویا و حامد جیم میزدیم... 

 

 جیم زدن ما مثل کنه به ما چسبیده بود تا اینکه یه روز برای گرفتن اسلحه نرفتیم با خیال خوش به خوابگاه رفتیم اما از بخت بد ما سرکار سوری فهمید و به ما گفت که بریم اسلحه بگیریم و بیایم میدون صبحگاه برای تمرین رژه اما دیگه  ما به دام اعتیاد جیم افتاده بودیم و کاریش نمیشد کرد بیخیال حرف سرکار سوری شدیم و به جیم زدنمون ادامه دادیم..اما مثل اینکه شانس به ما روی نیاورد و سرکار سوری بعد از تمرین رژه نامه بازداشتیمون رو تقدیم وحید بهادری(منشی)کرد.. دل  من و پویا به همدیگه خوش بود که حداقل در بازداشتگاه (اتاق درجه 2هتل حسن رود) تنها نیستیم.. بچه ها دیگه رقص و پایکوبی شبانه واسشون عادی شده بود و همین بازداشتی بهونه ی جدیدی به به دست بچه ها داد..خلاصه ساعت 7 شب موقع رفتن منو پویا بازداشتگاه شده بود که کل پادگان پر شده بود از ناله ی بچه های خوابگاه 6ودیگر خوابگاه ها.. با جملاتی مثل : 

  

واستون ساندیس میاریم و میایم ملاقاتتون و ... ما رو به طرف بازداشتگاه همراه کردند عجب شبی بود.. منو پویا به همراه وحید بهادری که باید ما رو به بازداشتگاه راهنمایی میکرد به طرف بازداشتگاه راه افتادیم هنوز صدای بچه ها شنیده میشد تا اینکه دم در بازداشتگاه که رسیدیم افسر بازذلشتگاه گفت که بازذاشتگاه پر شده فردا شب بیاین.. با شنیدن این جمله از اینکه دوباره به بچه های خوابگاهمون ملحق میشیم خیلی خوشحال شدیم 

 

.تو را برگشت یکی از بچه ها از پنجره ما رو دید و همه رو خبر کرد وقتی رسیدیم دم در سالن خوابگاه پر شده بود از بچه های ما ...حتی من رو روی دوششون قرار داده بودند و خوشحالی میکردند و با جملاتی مثل : چقدر پیر شدی ،چقدر عوض شدی تو این چند سال ، وصداهای ناله و گریه ما رو به طرف خوابگاه بردند در حال  شادی بودیم که خوابگاه 5با یه گلدون گل و با شعار صل علی محمد پویا و پوریا خوش امد وارد خوابگاه ما شدند (البته جا داره ازشون تشکر کنم) خلاصه یه شب پر خاطره بود ... بعدشم دیگه از بازداشتی خبری نشد و ما این بازداشتگاه هم جیم زدیم...... 

دوستان گلم به زودی اهنگ های سلطان قلبها که مخصوص خوابگاه 6 بود و اهنگ شراره که اکثر خوابگاه ها خونده میشد اما در خوابگاه ما جواد پسندیده ما رو کشته بود با این اهنگ...در این وبلاگ برای تجدید خاطره اپ میشه

موفق و پیروز باشید

 

 

بی تجربه متولد می شویم ، با جرات زندگی می کنیم ، و با حیرت میمیریم ، تنها چیزی که فروغش به خاموشی نمی گراید خاطرات پاک است

تیر اندازی

همیشه ما رو تهدید میکردند که هفته های اخر خیلی خدمت زجر اور و سخت میشه ..اما کجا بود گوش شنوا این گوش در بودو اون گوش دروازه ... به هفته ی 5 یا 6 رسیدیم یادم نیست دقیقا اما به ما گفتند این هفته هفته ی تیر اندازیست خلاصه روز اول هفته 5 به خط شدیم بریم برای گرفتن اسلحه و از اونجا هم به سمت میدون تیر اما روز اول به دلیل نظافت یگان کنسل شده بود ..این نظافت بلای جونمون بود کل برنامه ها یه طرف این نظافت هم یه طرف... خلاصه روز دوم هفته شد و به خط شدیم برای گرفتن اسلحه جه حس باحالی بود وقتی اسلحه دستم میگرفتم احساس قدرت میکردم دوست داشتم اسلحه ام پر بود و من اون رو به سمت کسی که ازش بدم میومد نشونه میرفتم.. اسلحه رو که گرفتیم به سمت میدون تیر حرکت کردیم فاصله ی خیلی زیادی رو طی کردیم تا جایی که بین راه دیگه از اسلحه داشتن بیزار شده بودیم . بالاخره بعد از یک یا دو کیلومتر پیاده روی به مقصد رسیدیم. به ما گفتند 4نوع تیر اندازی داریم صد متر دویست متر،انتقالی،شبانه.. شایعات زیادی همیشه بین زبونها میفتاد یکی میگفت تیر اندازی یه روز بیشتر نیست، یکی دیگه میگفت چند تا تیر بیشتر نیست ، و... خلاصه با این شایعات خوش بودیم دیگه ... عجب افتابی بود تو روزهای میدون تیر.. کله هامون دیگه داشت از گرما میترکید ..تو این گرما باید الاف میشدیم تا مهمات واسمون برسه ... بعد از 2ساعت مهمات هم رسید وحید بهادری اسم بچه ها رو میخوند و بچه ها به خط میشدند به صورت صفهای منظم روی شنها تو افتاب داغ مینشستیم تا نوبت صفمون بشه ... تمامی فرماندهامون + سرکار سوری و شیراوند در قسمت تیر اندازی بودند و جناب چوبدار با کلماتی مانند به اسلحه ، به خشاب ، به ضامن و... دستور تیر اندازی رو صادر میکرد.. عجب صدایی داشت /گوشم تا شب همون روز به زور میشنید. متاسفانه اسلحه ها همه برای سال 1354 و به پایین بود سال 53 ، سال 52 و... اکثر اسلحه ها بعد از شلیک چند تیر گیر میکرد و سرکار سوری،گرفمی، بریامون و... زحمت تیر اندازی رو میکشیدند .روی خشاب اسلحه ها و جعبه ی فشنگ ها ارم شاهنشاهی هک شده (حالا کی میخواد عوض بشه خدا میدونه) خلاصه این تیر اندازی ها تا چند روز ادامه داشت ... بعضی از بچه ها با کلاشنیکف هم تیراندازی کردند که احمد ربیعی با شلیک تیر دوم تونست قوطی اب معدنی رو که هدف قرار داده شده بود بزنه و همه رو  رو انگشت به دهن گذاشته بود...تیراندازی شبانه هم به همین صورت بود منتها بعد از شام رفتیم میدون تیر و تا ساعت 1 بامداد ادامه داشت... با تمام سختیش اما الان که فکر میکنیم میبینیم چقدر دلمون واسه اون روزها تنگ شده....

عکسهای یادگاری قسمت ۳ به همراه ناو استوار سوری

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خاطره ای از هادی خانبازیان افسر تیر اندازی های شبانه

این خاطره رو دوست عزیزمون امیر حمزه ملکیان از زبان خودش در شرح هادی خانبازیان نوشته : 

 

هادی خانبازیان        سردمدار یاغیان

هادی خانبازیان خانی بود که زمان را به بازی گرفته بود و بی شک یادی ماندگار در آلبوم یادهای دانشمندان سرباز خوابگاه 6 داشت و هماره از او و زادگاهش شهرستان اهر( شهر عارف جلیل القدر و بزرگ قرن هفتم هجری استاد شیخ صفی الدین اردبیلی(جد صفویان)شیخ شهاب الدین محمود اهری است) به نیکی یاد خواهند نمود.

این بزرگ زاده اهری که برای اولین بار از ولایتش خارج شده بود و آرام آرام در حال فرا گرفتن لهجه شیرین فارسی بود حال و حکایتی بس عجیبی داشت شبها از حیوانات موجود در خوابگاه آمار میگرفت،اصول نظامی را به آنان می آموخت و توپخانه شادمانی را تجهیز می نمود،هر کس به فرا خور سهمی که به او سپرده بود از هنرهای وجودی خویش دریغ نمی ورزید.

در لشکرکشی های شبانه الخصوص در شب آخر دوره همیشه نفر اول خط مقدم بود و بقیه دوشادوش او به خوابگاه های دیگر هجوم می بردند.

در میان تمامی گروهبان نگهبانان پاس بیرونی که وظیفه مراقبت ساختمان ها و مکان های حساس با 15 نفر دیگر را به عهده داشتند او بی شک یکی از رهبران توانمند بود(به گفته افسر نگهبان وقت).

نقش های بی بدیلش چون آخرین نمایش ماندگارش در نقش حاج آقا به کارگردانی عطا شیخ السلام و  نوازندگی جواد پسندیده در سینمای زنده شبانگاهان که عهده دار آن بود را به خوبی تمام اجرا نمود و به این زودی ها از ذهن بینندگان پاک نخواهد شد.

بیش از همه اوایل دوره دلش برای خانواده تنگ شده بود و هر روز چندین بار جهت مرخصی به دفتر فرماندهی مراجعه می نمود و همین اولین مرخصی اش بود که نامش را بر سر زبان ها انداخت چرا که جناب بریامون فرمانده گروهان چند نفر را درب اتاق جناب چوبدار فرمانده گردان دیده بود و به من که منشی بودم فرمودند اسم آنان را بنگارم باید اطاعت میکردم و چنین کردم.

هادی خانبازیان آن نزدیکی ها بود،درخواست کرد نام او را هم اضافه کنم شاید دفتر و خودکار بدهند هرچه گفتم برای چیز دیگری است قبول نمی کرد اما به اصرارش نامش را نوشتم .

 ساعتی گذشت فرمانده آنان را فراخواند و به هر کدام به دلیل رعایت نکردن سلسله مراتب جهت مرخصی به آنان 48 ساعت بازداشتگاه هدیه نمودند.

در این بین هادی شک زده شد ( باید می شد) و برگه مرخصی را که امضای خود فرمانده و جناب چوبدار را داشت نشان او داد ولی نتوانست او را قانع کند که اشتباهی او را دیده و جهت کار دیگری آنجا بوده، فرمانده برگه را از او گرفته و مرخصیش را لغو نمود. هادی بیچاره با پای خود در دام افتاد و با ناراحتی شبی را به صبح رساند که از همشهری هایش جا مانده بود.

روز بعد قضیه را برای فرمانده توضیح دادم. جناب او را صدا نمودند و برگه مرخصی را به جای برگه بازداشت به او دادند،هادی سریع وسایلش را جمع کرد و شادمان رفت.

خان ما با چند روز تاخیر( نهست شده بود) و با صورتی زخمی که تصادف کرده بود برگشت و بازداشت تاخیر را با جان و دل پذیرفت و تسلیم مامور بازداشت وحید بهادری شد.

اما کسی نفهمید هادی خانبازیان این سردمدار یاغیان چرا پس از مرخصی تا چند روز بر دهانش مهر سکوت زده و افسرده بود.

امیر حمزه 

عکس های یادگاری قسمت ۲

این عکس ها رو دوست عزیزمون مبین حاتم مبنی میل زده .دستت درد نکنه مبین جان .شما هم میتونید عکساتون رو میل کنید تا واستون تو وبلاگ بزارم.. امیدوارم این وبلاگ بهونه ای بشه تا دوستان همدیگه رو از یاد نبریم.... برای دیدن عکس های بزرگتر روش کلیک کنید وبرای دیدن عکس های بیشتر به ادامه مطلب برید.. این عکس ها اکثرا برای خوابگاه ۶ میباشد. 

 

البته از احمد ربیعی و پویا سلطانی هم تشکر میکنم که بسیاری از عکس های قسمت ۱ رو واسم میل کردند 

 

 

ادامه مطلب ...

شبهای خوابگاه و رقصو پای کوبی بچه ها

دیگه بچه ها روز به روز باهم صمیمی تر میشدند روز  به روز دستای جدیدی به ما میپیوستند . زندگی در پادگان یه عادت شده بود واسمون .بیدار شدن ساعت 5:30 صبح و نظافت خوابگاه ، نظافت سالن و در اخر به خط شدن از کارهایی بود که به طور خودکار انجام میدادیم.فقط یه کاری بود که هر کاری کردند نتونستند بچه ها رو درست کنند و اون هم خاموشی شب بود که ساعت 10 زده میشد. وقتی ساعت 10 خاموشی زده میشد تازه موقع تخلیه انرژی بچه ها فرا  میرسید.بزن و بکوب ها ،رقص و پای کوبی همه و همه بعد از ساعت  10 شب بود کلا پادگان رو با دیسکو و دنسر  اشتباه گرفته بودیم. افسر سین همیشه ساعت 10 به بعد خوابگاه ها رو چک می کرد اما میتونست بچه ها رو 5 دقیقه ساکت کنه بعد از رفتنش دوباره این پای کوبی ها شروع میشد.یادم نمیره بچه های خوابگاه 6 به صورت قطار شده بودیم و رقص کنان به سمت خوابگاهی که علی شریعتی و دوست محمدی در ان بودند پیش رفتیم .و شروع به رقص و اوازو سروصدا کردیم .تا اینکه ناخوداگاه افسر سین در رو باز کرد هیچ کی نفهمید اون لحظه چطوری از جلوی افسیر سین ناپدید شد .همه به نحوی (یکی با سر ،یکی با پا و...)پریدیم رو تخت های بچه ها به طوری که رو هر تختی 2نفر  خوابیده بودیم .تا اینکه خود افسر سین گفت بریم خوابگاهمون .اما به محض اینکه رفت باز رفتیم تو جو دیسکو....

این بساط کلا واسه تمام خوابگه ها به مدت 2ماه ادامه داشت اما شلوغ ترین خوابگاه ها به نظر  من 5 و 6 بود. تو خوابگاه 5 که میلاد احمدی با پاسخ دادن به مشکلات ... بچه ها ،هادی شریفی (منو کشته بود اینقدر که بهم گفته بود سرباز شلخته)،صائب، و ددیگر بچه ها و در خوابگاه 6 هم هادی خانبازیان (که تازه فارسی یاد گرفته بود)،جواد پسندیده ، احمد ربیعی،عطا شیخ الاسلام(حرف نمیزد اما وقتی حرف میزد حسابی میخندیدیم)،محمد دازی(ای دازی دازی...)،پوریا کشفی ودیگر بچه ها هنرنمایی  میکردیم. خلاصه هر شب همین بساط بود به خوابگاه های همدیگه سر کشی می کردیم و به رقص و اواز میپرداختیم.تا اونجا پیش رفته بودیم که روز های پایانی میخواستیم به گروهان شهابی حمله کنیم و اون ها رو هم به رقص بیاریم ....

و اما خوابگاه 6:

خوابگاه 6 هم از خوابگاه های شلوغمون بود اما بچه هایی هم داشت که سر ساعت میخوابیدن ولی دمشون گرم با وجود این همه سروصدا باز طاقت میاوردن و هیچی نمیگفتن. جواد پسندیده شاعر ما بود شبها شعر های جدیدی میسرود (عجب مغزی داشتی جواد) شعرهایی مثل ای دازی دازی دازی.... یا اینکه  الیاس الیاس الیاس... یا اون شعری که اوایل میخوندی دانش اموزا... . واقعا زیبا بود همیشه شبها اهنگ سلطان قلبها رو تو خوابگاه میخوندیم هادی خانبازیان همشه از من در خواست میکرد که اهنگ من یه پرنده ام رو بخونم....

یه روز جواد اومده بود رو تخت من شروع به خوندن اواز کرده بود که افسر سین در رو باز کرد ...نامرد تا افسر سین رو دید رو تختم دراز کشید انگاری تخت جواد بود. کم کم داشت باورم میشد که این تخت جواد هست کم مونده بود افسر سین به من گیر بده...

روز اخر که بعدا توضیح میدم فقط بگم تا 1ساعت مونده به اذان صبح خوندیم و رقصیدیم .. عجب دورانی بود... دورانی که دیگه برگشتی نداره ....

دوستان گلم اگر خاطره ای در ذهن دارید در قسمت نظرات اعلام کنید تا با اسم شما ثبت کنم

                      دلم واستون تنگ میشه دوستان عزیزم 

 

                        برای تربیت اراده بهترین زمان دوران جوانیست<<فیثاغورث>>

جیم زدن و روش های ان در هتل حسن رود

خوب دیگه  فرماند هامون رو شناخته بودیم.دیگه فهمیده بودیم که صبح از خواب بیدار میشیم باید تختمون  انکارد و خوابگاهمون نظافت بشه هر  روز صبح این برنامه ها ادامه داشت تا اینکه تقریبا بچه ها راه و روش جیم زدن رو فهمیده بودند دیگه همه فهمیده بودند که وقتی صبح ها به خط میشیم یکبار امار میگیرن و امر بعدی ساعت 10 شب میشه.خلاصه ما تو خوابگاهمون 4نفر بودیم که در سطح حرفه ای جیم میزدیم : پویا سلطانی،پوریا کشفی،کیانوش صدیق نواز،حامد عبدلعلی پور البته ناگفته نمونه که بچه ها دیگه هم از قبیل علی اثباتی،هادی حسین پور و هادی خانبازیان و... کم کم وارد جیم شدند. این کل کل جیم به جایی رسیده بود که دیگه این روز های اخر با اسلحه جیم میزدیم .. مثل این پویا سلطانی که با اسلحه جیم زده بود اسلحه رو اورده بود تو خوابگاه... حالا تو این پست میخوام مکان ها و راه و روش جیم رو با توجه به تجربه ام به ورودی های جدید اموزش بدم

مکان های مخصوص جیم:

الف- بهداری : از ساعت 7 صبح باز میشه وقتی بری تو بهداری هیچکی باهات کاری نداره چون همه سربازند

ب-لب ساحل کنار برجک: اون برجک خودی است ازش نترسید

ج-پشت مسجد

د-تو خوابگاه به طوری که بین 2تا تخت دراز بکشی

تمام این جیم زدن ها باید بعد از امار باشه اصلا نترسید بر فرض مثال شما لو برید شاید واسه شما بازداشتی بنویسند که بازذاشت هم مثل خوابگاه میمونه خیلی راحت هست .البته من دوبار بازداشت خوردم که هیچ کدومشو نرفتم.خلاصه از هیچی نترسید هیچ کاری باهاتون ندارند همش در حد یک تهدید هست . اگر هم مرخصی رفتید و یه روز یا دو روز دیر اومدی موردی نداره شاید واست بازداشت بزنند.با د‍‍‍‍ژبانهای دم در تا میتوانید دوست شوید چون اوها باعث میشوند شما به راحتی موبایل و .... بیارید..

                                   از طر ف بچه های جیمبو تقدیم به بچه های جدید

گفته ی زیبای ناو استوار سوری

 

 

این هم از گفته های فیلسوفانه ناو استوار سوری که روز اخر  در دفتر 

 

 

 خاطراتم نوشت(البته ما به کسی نمیگیم که اس ام اس رو به اسم   

 

 

خودش تمام کرد) ولی هر چی که بود جملش صداقت رو بهم  

 

فهموند:  

 

روان باش                             

 

 

جاری باش                                    

 

زلال باش 

 

مثل چشمه  

 

                                                             درود بر تو 

 

                        نخستین نشانه فساد ترک صداقت است <<میشل دو مونتی>>