جامع ترین وبلاگ سربازی،کد234دوره 62شهید نامجو

این است پادگان شهید نامجو یا هتل حسن رود دوره ۶۲

جامع ترین وبلاگ سربازی،کد234دوره 62شهید نامجو

این است پادگان شهید نامجو یا هتل حسن رود دوره ۶۲

تیر اندازی

همیشه ما رو تهدید میکردند که هفته های اخر خیلی خدمت زجر اور و سخت میشه ..اما کجا بود گوش شنوا این گوش در بودو اون گوش دروازه ... به هفته ی 5 یا 6 رسیدیم یادم نیست دقیقا اما به ما گفتند این هفته هفته ی تیر اندازیست خلاصه روز اول هفته 5 به خط شدیم بریم برای گرفتن اسلحه و از اونجا هم به سمت میدون تیر اما روز اول به دلیل نظافت یگان کنسل شده بود ..این نظافت بلای جونمون بود کل برنامه ها یه طرف این نظافت هم یه طرف... خلاصه روز دوم هفته شد و به خط شدیم برای گرفتن اسلحه جه حس باحالی بود وقتی اسلحه دستم میگرفتم احساس قدرت میکردم دوست داشتم اسلحه ام پر بود و من اون رو به سمت کسی که ازش بدم میومد نشونه میرفتم.. اسلحه رو که گرفتیم به سمت میدون تیر حرکت کردیم فاصله ی خیلی زیادی رو طی کردیم تا جایی که بین راه دیگه از اسلحه داشتن بیزار شده بودیم . بالاخره بعد از یک یا دو کیلومتر پیاده روی به مقصد رسیدیم. به ما گفتند 4نوع تیر اندازی داریم صد متر دویست متر،انتقالی،شبانه.. شایعات زیادی همیشه بین زبونها میفتاد یکی میگفت تیر اندازی یه روز بیشتر نیست، یکی دیگه میگفت چند تا تیر بیشتر نیست ، و... خلاصه با این شایعات خوش بودیم دیگه ... عجب افتابی بود تو روزهای میدون تیر.. کله هامون دیگه داشت از گرما میترکید ..تو این گرما باید الاف میشدیم تا مهمات واسمون برسه ... بعد از 2ساعت مهمات هم رسید وحید بهادری اسم بچه ها رو میخوند و بچه ها به خط میشدند به صورت صفهای منظم روی شنها تو افتاب داغ مینشستیم تا نوبت صفمون بشه ... تمامی فرماندهامون + سرکار سوری و شیراوند در قسمت تیر اندازی بودند و جناب چوبدار با کلماتی مانند به اسلحه ، به خشاب ، به ضامن و... دستور تیر اندازی رو صادر میکرد.. عجب صدایی داشت /گوشم تا شب همون روز به زور میشنید. متاسفانه اسلحه ها همه برای سال 1354 و به پایین بود سال 53 ، سال 52 و... اکثر اسلحه ها بعد از شلیک چند تیر گیر میکرد و سرکار سوری،گرفمی، بریامون و... زحمت تیر اندازی رو میکشیدند .روی خشاب اسلحه ها و جعبه ی فشنگ ها ارم شاهنشاهی هک شده (حالا کی میخواد عوض بشه خدا میدونه) خلاصه این تیر اندازی ها تا چند روز ادامه داشت ... بعضی از بچه ها با کلاشنیکف هم تیراندازی کردند که احمد ربیعی با شلیک تیر دوم تونست قوطی اب معدنی رو که هدف قرار داده شده بود بزنه و همه رو  رو انگشت به دهن گذاشته بود...تیراندازی شبانه هم به همین صورت بود منتها بعد از شام رفتیم میدون تیر و تا ساعت 1 بامداد ادامه داشت... با تمام سختیش اما الان که فکر میکنیم میبینیم چقدر دلمون واسه اون روزها تنگ شده....

نظرات 4 + ارسال نظر
yosef شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:53 ب.ظ http://yosef67.mihanblog.com

سلام دوست عزیز اگر با تبادل لینک موافق هستی مرا با نام هرچی دلتون بخواد لینک کنید سپس به من خبر دهید تا لینکتان کنم .[گل]

°°°°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°°°°|__/
°°°°°°°°°°°°|___/
°°°°°°°°°°°°|____/°
°°°°°°°°°°°°|_____/°
°°°°°°°°°°°°|______/°
°°°°°°______|_________________
~~~~/__ بیا اینم وسیله حالا دیگه_\~~~~~~
~~~~~/ _میتونی بهم سر بزنی _\~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´..... .......

مبین یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:25 ب.ظ

سلام
هفتۀ پنجم...هفتۀ تیراندازی...زیر آفتاب داغ...نشستن روی ماسه...100 متر...200 متر... انتقالی ...رزم شبانه ، تا ساعت 1 شب ... روزهای سخت
ژ3 ، خشاب ، پوکه ، کلاه آهنی ، خط آتش ، با دقت و به اختیار آتش !!!
ولی روزهای پرخاطره ای بود. محاله یادم بره . چون لحظه لحظش با حضور گرم همۀ بچه های باحال دورۀ 62 پر شده

مبین جان ممنونم خاطره رو خیلی کامل کردی با همین چند کلمه در اولین فرصت خاطره کامل رو میزارم.....دلم برای تو و دیگر بچه ها تنگ شده ... کاش دوباره برگردیم

mohammad سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:34 ب.ظ http://www.parsian2music1.com

salam site khobi dari dadash
be site manam sari bezan hatman ozve sho music haye jalebi dare

حمزه شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:28 ق.ظ

با سلام
واقعا خدا قوت . سربازی یکی از موارد بیهوده و عمر خرابکن است که در زندگی ایرانی ها وجود دارد . چه کنیم. محکمیم که ایرانی باشیم و ایرانی بمانیم . شاید باید خدا را شکر کرد که مثلا اهل کره شمالی یا عراقی نیستم شاید .

حمزه به زودی شبیه کره شمالی هم میشیم ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد