جامع ترین وبلاگ سربازی،کد234دوره 62شهید نامجو

این است پادگان شهید نامجو یا هتل حسن رود دوره ۶۲

جامع ترین وبلاگ سربازی،کد234دوره 62شهید نامجو

این است پادگان شهید نامجو یا هتل حسن رود دوره ۶۲

24 ساعت در پادگان

صبح ساعت 5:45 بیدار میشدیم ... تخت هامون رو انکارد میکردیم ولیوان چای رو بر میداشتیم و به سمت سلف راه می افتادیم ... تقریبا تا ساعت 6:15 صبحانه میخوردیم .. بعدش میومدیم برای نظافت و شست وشو .. 

سالن و خوابگاه ها و جلوی درب اصلی خوابگاه رو تمیز میکردیم ... و تقریبا ساعت 7 صف میبستیم برای حضور و غیاب و دیگر برنامه ها  ..این وسط بعضی ها به بهونه ی تمیز کردن و این حرفها در صف حاضر نمیشدند . 

بعد از حضور و غیاب دو حالت پیش میومد یا اینکه کلاس های عقیدتی و سیاسی داشتیم و یا اینکه کلاس نداشتیم و باید میرفتیم ورزش صبحگاهی . 

خیلی خنده داره که تو گرمای تابستون با لباس کلفت سربازی ورزش کنی یا اینکه زیر افتاب بهت نرمش بدن ... حالا جالب اینه که لباسامون خیس عرق میشد اما یه غروب که بیکار بودیم اب نداشتیم لباسامون رو حداقل ابکشی کنیم ... 

البته ناگفته نمونه 2ماهی که اونجا بودیم به ما قول وصل شدن اب رو دادن اما فقط قول بود دیگه بقیشو خودتون حدس بزنید .. 

حالا بگذریم ... 

در ورزش صبحگاهی عده ای به بهونه نظافت و عده ای به بهونه مریض بودن و ... از این ورزش باشکوه صرف نظر میکردند... 

پس از اتمام ورزش دوباره به صف میشدیم و به سمت خوابگاه ها میرفتیم سپس 15 دقیقه وقت برای اب خوردن و استراحت داشتیم که  اون هم تبدیل میشد به 45 دقیقه و در همین حین هم عده ای برنمیگشتن . 

خلاصه پس از این همه صف و تشکیلات میرسیدیم به سراغ برنامه اصلی که امکان داشت میدون تیر باشه ، یا اسلحه تمیز کردن باشه یا اردوگاه و ...  

تقریبا ساعت 12 یا 1 که دقیقا یادم نیست اماده میشدیم برای نهار ... که باز باید تو اوج گرما زیر افتاب صف تشکیل میدادیم که نوبتی نهار بگیریم  

ولی گذشته از این حرفها به غیر از 1 یا 2 موردی که تو غذا کرم پیدا شد و اون نونوایی که خمیر نون رو با تن بدون لباس تو تو بغلش گرفته بود و اون اشپزی که صورتشو با ژیلت تو اشپزخونه کنار دیگ غذا اصلاح میکرد انصافا غذای خوبی بود

غذا رو که خوردیم بعد از 1ساعت دیگه سرو کلشون پیدا میشد ... خلاصه نباید بیکار بودیم دیگه البته اونجوری هم سخت نبودا .. 

دیگه ساعت  3 به بعد که میشد یکی میومد حرف میزد یا کلاس داشتیم و همین چیزا ...  

بعدش هم بیکار میشدیم که یه عده میخوابیدن یه عده هم لب دریا به یاد غم و غصه و یه عده  هم میرفتن حموم و لباس شستن (البته در نهایت سختی .. به قدری که باید دوش رو خم میکردیم تا ازش اب بیاد) 

شب هم ساعت 10 شب مثلا خاموشی زده بودن  اما خوابیدن ما ساعت 12 شب بود .. به محض اینکه افسر برای بازدید میومد همه ساکت بودیم اما به محض رفتنش تا 11 یا 12 بزن و برقص بعدش هم لالا تا ساعت 5:45

 

 

فکرکنم 24 ساعت رو توضیح دادم ها؟ 

حالا اگه شما سرباز جدیدی بگو همینجوری بود یا نه

سربازان جدید و قدیمی ها

تا حالا طرف حسابم سربازان دوره خودمون بود که چرا وقتی وارد وبلاگ میشن در قسمت نظرخواهی نظراتشون رو اعلام نمیکنن و این در حالیست که این وبلاگ چندین هزار تا بازدید کننده داشته و جناب جهان تیغ با این همه عظمت هر پستی که تو وبلاگ میزاشتم نظرشون رو اعلام میکردن  . 

اما الان حرفم به سربازان جدید هم هست :  

این وبلاگ از وبلاگ های دیگه کپی نشده و تمام نوشته های این وبلاگ کار خودم و دیگر دوستان بوده .. من تمام راه و چاه رفتن به سربازی در پادگان حسن رود رو بهتون گفتم چون میدونستم شما هم مثل خودم از رفتن به سربازی اندکی واهمه دارید ..  

حتی دوستانی که در قسمت نظرات سوالاتشون رو پرسیدن من در یک پست جدا بهشون جواب دادم .. بعضی ها هم که با ایمیل سوالاتشون رو پرسیدن که به اونها هم جواب دادم ... 

حالا به نظر شما این سزاواره که از وبلاگ به عنوان تجدید خاطره یا راهنمایی برای سربازیتون استفاده کنی اما یک نظر خشک و خالی نزاری ؟؟؟