جامع ترین وبلاگ سربازی،کد234دوره 62شهید نامجو

این است پادگان شهید نامجو یا هتل حسن رود دوره ۶۲

جامع ترین وبلاگ سربازی،کد234دوره 62شهید نامجو

این است پادگان شهید نامجو یا هتل حسن رود دوره ۶۲

کجا رفت اون دوران خوب

واقعا وقتی پیش خودم فکر میکنم میبینم عجب دوران قشنگی رو پشت سر گذاشتیم . دورانی بر خلاف اولش که همه فکر میکردیم چقدر سخت باشه اما بعدش دیدیم همین دوران چه خاطرات خوبی از خودش به جای گذاشت.


فکرشو کن روزای اول همدیگه رو نمیشناختیم و حس میکردیم تو این پادگ

ان غریبیم اما هر چی میگذشت اون صفا و صمیمیت بین بچه ها بیشتر میشد.


چقدر خوب بود صبح ساعت 6 صبح بیدار میشدیم . نظافت سالن . سرویس های بهداشتی و خوابگاه ها.

یادم نمیره یه روز جلو خوابگاه رو دوبار واسه رهایی از گیر فرمانده تمیز کردیم و حسابی با اب و جارو اونجا رو شستیم. اما باز فرمانده اومد و گیرشو داد و مجبور شدیم با اون همه خستگی مجددا اونجا رو تمیز کنیم.


احترام نظامی ، بدو رو ، بازداشت بچه ها ،جیم زدن ها ،  نظافتها ، نشستن لب ساحل ، سیگار کشیدن ها ، مرخصی های ساعتی همه و همه واسمون شد خاطره.


واسه مرخصی ساعتی سر و کله میشکستیم که فرمانده اجازه مرخصی بهمون بده اما خالی از انصاف هم نباشه اون روزایی که فرمانده بهمون اجازه نمیداد فکر میکردیم حقمون خورده شده اما بعد ها فهمیدیم که فرمانده هم عدالت رو رعایت میکرد.

برای مرخصی ساعتی تا از در پادگان خارج میشدیم فورا لباس های نظامی رو در میاوردیم و با لباس شخصی میرفتیم تو شهر رو متر میکردیم. کی میتونه تصور کنه با کله کچل و صورتی رنگ پریده دختر بازی هم میکردیم!!

عجب دورانی بود.


شب که برمیگشتیم بر اساس پولی که موقع رفتن از بچه ها جمع میکردیم واسشون تخمه و میوه و یه سری خرت و پرت میخریدیم که اون شب رو دور هم باشیم و خوش باشیم.


یادم نمیره یه روز موقع ساعت خاموشی برگشتیم . نگهبان دم در با اسلحه نگهبانی میداد که تا رسیدیم نگهبان با صدای بلند ایست کشید و گفت : ایست ایست.


ما هم که در جریان این چیزا نبودیم کلی واسه اون دژبان دم در خندیدیم و گفتیم برو بابا دلت خوشه این چیزا چیه میگی . یه قدم که جلوتر اومدیم دوباره ایست رو با صدای بلند تر گفت که تازه فهمیده بودیم قضیه جدیه و شوخی نداره!!


اصن کی حاضر ادعا کنه که این روزها رو یادش رفته ؟؟؟؟؟/


چه قدر جیم میزدیم . موقع ورزش صبحگاهی میشد به طرف بهداری جیم میزدیم تا اتمام ورزش اونجا مینشستیم .یکی نبود بگه خوب میرفتی ورزش که به درد سلامتیت هم بخوره.  اخه حقیقتش با لباس کفت نظامی و اون هوای گرم تابستون واقعا سخت بود که بخوایم ورزش کنیم.


هر کی به طریقی خودشو جیم زن معرفی میکرد و لقب جیمبو رو اخذ کرده بود. یکی از دوستام که موقع رژه در جلوی امیر پادگان با اسلحه جیم زده بود . دمش گرم اون واقعا سرباز با دل و جراتی بود فقط به درد میدون مین میخورد.


یادتون میاد نزدیک ساحل چه علفای بلندی داشت ؟؟ اونجا شده بود مکان سیگاری ها . هر وقت اونجا میرفتیم کمتر از 5نفر پیدا نمیکردیم . خیلی ریلکس دراز میکشیدیم و به سیگار کشیدن مشغول میشدیم . تو اون حال و هوای غربت عجب حالی میداد این یه نخ سیگار!

دیگه اینقدر تابلو شده بودیم که روز اخر همه اون علفا رو از ریشه جدا کرده بودن.بیچاره بچه های دوره بعدی.


شبهای اردوگاه که یه دوران خاص خودشو داشت. همه اونجا خوش بودن . میزدیم میرقصیدیم میگفتیم و گپ میزدیم . شب هم که موقع خواب یکی از این دوستانمون به اسمان چشم میدوخت و میرفت تو احساسات همش حرف میزد نمیزاشت بخوابیم (کیانوش تو رو میگم . خدا بگم چکارت نکنه)


میدون تیر هم که لذتی داشت واسه خودش تیراندازی تمام میشد باید تو اون گرمای تابستون دنبال پوکه های فشنگ میگشتیم و تا تمام و کمال پیدا نمیشد نمیزاشتن به طرف خوابگاه بریم. یکی از بچه ها میگفت پام برسه به میدون تیر اسلحه رو میگکیرم طرف یکی از فرمانده ها و میگم یا مرخصی میدین یا با زندگیت خداحافظی کن.


حیف حیف که این دوران تمام شد .


روز اخر هم که با گریه و اشک از هم جدا شدیم اون موقع تازه حس کرده بودیم که بهم وابسته شده بودیم حتی به فرماندهامون. اما خوب چه میشه کرد دیگه باید میرفتیم و میرفتیم.


دوس دارم به اون دوران برگردم . شما دوس نداری حداقل واسه دو روز دوباره بری تو همون پادگان با همون شرایط؟؟؟

حتما نظرتو اعلام کن که واسم خیلی مهمه.


دوسال هم از خدمتمون گذشت از بین اون همه دوستی که داشتیم الان با دو نفر بیشتر تلفنی حرف نمیزنم.


جا داره از تمام فرماندهان خصوصاجناب چوبدار، جناب جهان تیغ ، جناب بریامون ،  و سرکارسوری به خاطر فراهم کردن این شرایط خوب ازشون از تمامی بچه ها تشکر کنم و از همینجا که امیدوارم این مطالب رو بخونن بگم که دلم واسه همشون تنگ شده.


و همینطور از دوستان هم دوره ایم که واقعا دوران خوشی باهاشون داشتم و دو ماه زندگی جدیدی اونجا داشتیم تشکر کنم و براشون دعا کنم که همیشه موفق و موید باشن.


و در پایان از تمام کسانی که از این وبلاگ بازدید کردند و تونستند مشکلاتشون رو در اینجا حل کنند و یا واسشون تجدید خاطره شد تشکر میکنم.


دوستان و بازدید کننده های عزیز این اخرین پست این وبلاگ بود و زین پس قصدی به نوشتن ندارم مگر اینکه شما خاطره ای یا سوالی رو مطرح کنید.


و من اله التوفیق