یه روز مونده بود به پایان دوره اموزشی چقدر خوشحال بودیم انگار انرژی بچه ها مضاعف شده بود .میزدیم و میرقصیدیم و خوش تر از همیشه بودیم .
بازار دفتر های خاطرات داغ شده بود .این جمله ها از همه بچه ها شنیده میشد : داداش بعد از اموزشی ما رو فراموش نکن - داداش حتما بیا به شهر ما - دلم برات تنگ میشه و ...
اما کم کم داشتیم به ساعت خاموشی برای خوابیدن نزدیک میشدیم دیگه یه دلهره خاصی افتاده بود تو دل بچه ها .حس و حال عجیبی بود .نمیدونیم چرا اینجوری شده بود انگاری دلتنگی خوانواده هامون فراموش شده بود .
خلاصه شب اخر باز هم مثل سابق جواد پسیندیده و دیگر بچه ها شروع به خوندن و پای کوبی کردند حتی اون شب اخر از کسانی که انتظار نداشتیم مثل علی اثباتی که ملقب به پیر پادگان بود و همینطور شیر علی که فردی ساکت بود هم میرقصیدند.
خلاصه این رقصیدن ها تا ساعت دو ادامه داشت .
بعد از یه خواب همراه با دلهره ساعت 7 بلند شدیم که بر خلاف روز های قبل کسی با کارمون کاری نداشت و ازادی ما به مراتب بیشتر بود .
بچه های امریه دار منتظر برگه های امریشون بودن و بچه های عادی هم منتظر برگه های ترخیص .
بدون شک و به جرات میگم همه یه بغضی تو گلوشون گیر کرده بود اما این غرور نمیزاشت که این بغض رو بروز بدن .انگاری تمام سختی های پادگان رو فراموش کردند . بچه ها خیلی به هم وابسته شده بودند .. خوب حق هم داشتن قریب به 60 روز رو با هم بودن ..
خبر رسید که برگه های امریه اماده شده که این لحظه بدترین لحظه بود بغض بچه ها به نهایت رسیده بود. همه میخواستیم موقع خداحافظی گریه کنیم اما غرورمون نمیزاشت.
حتی یکی از بچه ها موقع خداحافظی با من نتونست خودشو کنترل کنه و همین که موقع سرازیر شدن اشک هاش بود خداحافظی رو کوتاه کرد که من اشک هاشو مشاهده نکنم.
از چهره سرکار سوری کاملا مشخص بود که چقدر ناراحته .. لحظه ی عجیبی بود .. چقدر سخت شده بود . دیگه قرار بود از دوستامون ، دوستهای صمیمون ، دوستهایی که شب های اردوگاه با هم بودیم ، دوستهایی که سالن و خوابگاه رو با هم تمیز میکردیم ، دوستهایی که با هم جیم میزدیم ، جدا بشیم.
(همین الان هم که اینا رو مینویسم بغض تو گلومو گرفته )
خداییش وقتی میخواستم از سرکار سوری خداحافظی کنم دیگه کم مونده بود جلوش زار زار گریه کنم.
یه حسی میگفت کاش میتونستیم چند روز دیگه با هم باشیم اما چه فایده که دیگه باید میرفتیم..
خلاصه خداحافظی ها به پایان رسید و رفتنی شدیم . با تمام ناراحتی رفتیم ترمینال و ماشین گرفتیم و به سمت شهرمون حرکت کردیم ..
چند روز بعد از ترخیصمون در اینترنت و فیس .. و تلفن و .. خبر همدیگه رو داشتیم اما با گذشت زمان کم کم این خبرگیری ها به کمترین حد خودش رسید به طوری که الان با گذشت یک سال و اندی فقط از سه نفر خبر دارم..
در پایان باید به خدمت حامد عبدالعلی پور و پویا سلطانی و کوروش دازی و کیانوش صدیق نواز عرض کنم که تا عمر دارم خاطات خوبی که باهاتون داشتم رو فراموش نمیکنم و همیشه دوستتون دارم ..ایشالا فرصتی بشه هممون دور هم جمع بشیم
موفق و موید باشید
یادش بخیر.من دوره 69 بودم.سرکار سوری-سرکار چراغزاده- و... آقا خداییش هتله. شاید یکم سخت بگیرن اما نسبت به جاهای دیگه خیلی مهربونند و راحته
سلام آقا پوریا خواستم ازت حسابی تشکر کنم که یاد اونروزهای سخت رو برامون زنده میکنی.من تو گروهان شهابی پور بودم و به همین خاطر چهره شمارو یادم نیست خواستم اگه دوست داشتی عکستو برامون بذاری.در ضمن ۵ روز دیگه خدمتم تمومه.موفق باشی.
درود ..مرسی دوست عزیز ..موفق باشی
سلام وبلگ تون خیلی عالیه امیدوارم موفق باشیئ
به من سر بزنید
من دی ماه 90 اعزام به این پادگانم هنوز که نرفتم دلم نمی خواد که روز اعزامم نزدیک تر بشه ولی مطالب شما رو خوندم اشک تو چشم اومد چقدر غم انگیز اخر کار . اخرین روز اموزشی رو از خیلی ها شنیدم که میگن غم گین ترین روز زندگی هست.
سلام اقا رضا عزیز .. بله همینطوره .روز اخر یه طرف بقیه روزها طرف دیگر .موفق باشین
راه و باز کنید که من و آقا رضا داریم میآییم . من یه همشهری دارم که دوستم هم هست سال قبل در این پادگان آموزشش را انجام داده میگفت روز اخر آموزش گفتند باید موهایتون را با نمره ۴ اصلاح کنید تا معرفی نامه هایتون را بدیم سختیش اینجاست که باید با سرکچل بریم سرکار.
آقا پوریا فکر میکنی زمستون هم این کار را به ما هم بگویند
همچین گیری بهتون میدن اما میشه روز اخر هم جیم زد و موه ها رو کوتاه نکرد .
با سلام آقا پوریا ممنونم که راهنمایی کردین ضمنا دوست من کل خدمت امریه ها چند ماهه؟
امریه ها باید کل خدمت سربازی رو بگذرونند . و از کسری هم نمیتوانید استفاده کنید.البته بستگی به سازمانی داره که اونجا امریه هستید اما اصولا کسری نمیدن
سلام اقا پوریا.خوبی عزیزم؟خیلی دوست دارم
salam mokhlesam ..manam doset daram ama nashnakhtamet:d
یادش بخیر واقعاْ بهترین روزای عمرمون بود منم دوره ۶۹بودم هرروزی که یاد بچه ها می افتم دلم می گیره عالی بود
سلام.
من سال 90 رقتم خدمت و خاطرات سربازیم را کامل نوشته ام. به تازگی آن ها را منتشر می کنم. مطمئنا خواندنش خالی از لطف نخواهد بود
hashemabadi.blog.ir