جامع ترین وبلاگ سربازی،کد234دوره 62شهید نامجو

این است پادگان شهید نامجو یا هتل حسن رود دوره ۶۲

جامع ترین وبلاگ سربازی،کد234دوره 62شهید نامجو

این است پادگان شهید نامجو یا هتل حسن رود دوره ۶۲

خاطره ای از هادی خانبازیان افسر تیر اندازی های شبانه

این خاطره رو دوست عزیزمون امیر حمزه ملکیان از زبان خودش در شرح هادی خانبازیان نوشته : 

 

هادی خانبازیان        سردمدار یاغیان

هادی خانبازیان خانی بود که زمان را به بازی گرفته بود و بی شک یادی ماندگار در آلبوم یادهای دانشمندان سرباز خوابگاه 6 داشت و هماره از او و زادگاهش شهرستان اهر( شهر عارف جلیل القدر و بزرگ قرن هفتم هجری استاد شیخ صفی الدین اردبیلی(جد صفویان)شیخ شهاب الدین محمود اهری است) به نیکی یاد خواهند نمود.

این بزرگ زاده اهری که برای اولین بار از ولایتش خارج شده بود و آرام آرام در حال فرا گرفتن لهجه شیرین فارسی بود حال و حکایتی بس عجیبی داشت شبها از حیوانات موجود در خوابگاه آمار میگرفت،اصول نظامی را به آنان می آموخت و توپخانه شادمانی را تجهیز می نمود،هر کس به فرا خور سهمی که به او سپرده بود از هنرهای وجودی خویش دریغ نمی ورزید.

در لشکرکشی های شبانه الخصوص در شب آخر دوره همیشه نفر اول خط مقدم بود و بقیه دوشادوش او به خوابگاه های دیگر هجوم می بردند.

در میان تمامی گروهبان نگهبانان پاس بیرونی که وظیفه مراقبت ساختمان ها و مکان های حساس با 15 نفر دیگر را به عهده داشتند او بی شک یکی از رهبران توانمند بود(به گفته افسر نگهبان وقت).

نقش های بی بدیلش چون آخرین نمایش ماندگارش در نقش حاج آقا به کارگردانی عطا شیخ السلام و  نوازندگی جواد پسندیده در سینمای زنده شبانگاهان که عهده دار آن بود را به خوبی تمام اجرا نمود و به این زودی ها از ذهن بینندگان پاک نخواهد شد.

بیش از همه اوایل دوره دلش برای خانواده تنگ شده بود و هر روز چندین بار جهت مرخصی به دفتر فرماندهی مراجعه می نمود و همین اولین مرخصی اش بود که نامش را بر سر زبان ها انداخت چرا که جناب بریامون فرمانده گروهان چند نفر را درب اتاق جناب چوبدار فرمانده گردان دیده بود و به من که منشی بودم فرمودند اسم آنان را بنگارم باید اطاعت میکردم و چنین کردم.

هادی خانبازیان آن نزدیکی ها بود،درخواست کرد نام او را هم اضافه کنم شاید دفتر و خودکار بدهند هرچه گفتم برای چیز دیگری است قبول نمی کرد اما به اصرارش نامش را نوشتم .

 ساعتی گذشت فرمانده آنان را فراخواند و به هر کدام به دلیل رعایت نکردن سلسله مراتب جهت مرخصی به آنان 48 ساعت بازداشتگاه هدیه نمودند.

در این بین هادی شک زده شد ( باید می شد) و برگه مرخصی را که امضای خود فرمانده و جناب چوبدار را داشت نشان او داد ولی نتوانست او را قانع کند که اشتباهی او را دیده و جهت کار دیگری آنجا بوده، فرمانده برگه را از او گرفته و مرخصیش را لغو نمود. هادی بیچاره با پای خود در دام افتاد و با ناراحتی شبی را به صبح رساند که از همشهری هایش جا مانده بود.

روز بعد قضیه را برای فرمانده توضیح دادم. جناب او را صدا نمودند و برگه مرخصی را به جای برگه بازداشت به او دادند،هادی سریع وسایلش را جمع کرد و شادمان رفت.

خان ما با چند روز تاخیر( نهست شده بود) و با صورتی زخمی که تصادف کرده بود برگشت و بازداشت تاخیر را با جان و دل پذیرفت و تسلیم مامور بازداشت وحید بهادری شد.

اما کسی نفهمید هادی خانبازیان این سردمدار یاغیان چرا پس از مرخصی تا چند روز بر دهانش مهر سکوت زده و افسرده بود.

امیر حمزه 

نظرات 2 + ارسال نظر
سید مادح سیدابراهیمی پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ب.ظ

سلام به همگی مخصوصاً هادی عزیز و دوست فراموش نشدنیم انشاالله که همیشه شاد و خوش باشه
حمزه جان داستان قشنگی بود از بادام زمینی دیشبتم تو ترمینال تهران ممنون کاش با طعم فلفلیشو می خریدی من اصلاًسرکه ای دوست ندارم ولی چون تو برام خریده بودی خوردم(چون طعم دوستی می داد).

امیر حمزه پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:51 ب.ظ

صد درود و صد سلام
بر رفیقان شفیق بامرام
قلبم را می شکافم و دسته گلی را به نام سلام تقدیم می کنم به پوریا جان که وبلاگی به این خوبی دارند.
و سلام بر مادح خان دوست گرانمایه:
1ـ داستان نبود بلکه یادی از یادها بود
2- حال که خوردیش بعدا برایت می خرم
3- جهت پیشبرد وبلاگ با مطلب یاری رسان پوریا باش
4ـ آن را به بروبچ معرفی کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد