در حالت اماده باش قرار دادن گروهان شهابی پور
یادم میاد وقتی افسر سین از خوابگاه ها بازدید کرد منو سید جمال موسویان رفتیم سراغ تلفن گروهان... شماره تلفن گروهان شهابی رو پیدا کردیم و به اونجا زنگ زدیم که متن صحبتمون با میزپاس گروهان به شرح زیر بود:
- سلام / خسته نباشید . سر افسرنگهبان هستم/
میز پاس: سلام / احوال شما.. حالتون خوبه... جانم در خدمتم
- خبر دارید ناخدا امشب ۱۵ دقیقه قبل از خاموشی برای بازدید میاد؟
میزپاس: جدی
-۳نفر از افراد باید با وضعیت کامل و پوتین واکس زده در حالت اماده باش باشند
میز پاس : چشم ُ حتما
به محض اینکه تلفن رو گذاشتم من و یکی دیگه رفتیم گروهان شهابی ببینیم چه خبره
چشمتون روز بعد نبینه .... بنده خداها سه نفری شروع به واکس زدن پوتین کرده بودند.بیچاره ها از ترس ناخدا به چه تکاپویی افتاده بودند...
ساعت نزدیک به ۱۰شده بود که دوباره زنگ زدیم :
میزپاس: سلام
- ناخدا برای بازدید اومد؟ وضعیت چطور بود
میزپاس: جناب هنوز تشریف نیاوردن
- ۴۵دقیقه دیگه در حالت اماده باش باشید اگر نیامد به غیر از میزپاس بقیه میتونن برن بخوابن
بیچاره ها عجب شب دردناکی رو گذروندن امیدوارم میز پاس اون شب این مطلب رو بخونه و دلیل نیامدن ناخدا رو بفهمه...
پوریا خان سلام
خــیـــــــــــــــــــــلی خندیدم طوری که صدای اهالی خانه از قهقه و شادمانی ام هم درآمد.
اون شب بادم هست منشی اون گروهان به نزدم آمد و دستپاچه بود که عوامل نفوذی گروهان شهابی پور خبر آورده اند امشب برای اولین بار ناخدا دهقان به بازدید می آید.
ابتدا باور کردم اما چند دقیقه بعد از سیدجمال قضیه را شنیدم و از دور آنها را نظاره می نمودم که چه استرسی داشتند و برای اولین بار در شب نظافت می کردند.
خنده بر هر درد بی درمان دواست
چشم گریان چشمه رنج و بلاست
مرسی حمزه جون ..... بیننده ی همیشگی باش ... درود بر تو
Salam
dustan alan khabar dar shodam niruye daryaei keshvar ba oun hame eftekhar hoghughe doreye amuzeshi bachehaei ke amriye dashtano az vezarat khunehaye marbute kamel daryaft karde va bala keshide va migan hoghugh be shoma taalogh namigire. dar ajabam ke chera niruye sharife havaei va zmini be bachehaye amriye dar vase doreye amuzeshi hogh dadan va faghat in niruye daryaei hast ke hoghughe yek mosht sarbaze bichare ra bala keshide.
be har hal in ruza nune halal az galu mardom be sakhti paein mire che berese be in.
پوریا جان تو مثل من تحت فشار نبودی و نیستی
چون سرباز ارتش نیستی
اگه بودی و روز اول فرم حفاظت پر میکردی هیچ وقت نمی گفتی ترسو
مگه تو تو وبلاگت چکار میکردی؟ مثل من ۴ تا خاطره مینویشتی دیگه ... تو اسراری از پادگان رو لو ندادی//// باشه حالا که فعالیت نمیکنی حداقل یه پست تو وبلاگت بزار و بچه ها رو به این طرف بکش... اسم وبلاگم هم بزار
پویا جان زود قضاوت نکن شاید دیر و زود داشته باشه اما سوخت و سوز نداره . به حسابت واریز میشه عجله نکن
سلام پویا جان خسته نباشی ...
سلام امین ... سریعتر خاطره رو میل کن
پویا در باره حقوق شما سوال کردم قراره واریز کنن
مرسی جناب .... لطف کردید
سلام بر جناب جهان تیغ
از لطف و زحمات شما فرمانده گرامی سپاسگزارم به خصوص در مورد آزادی سوران الیاسی و پیگیری شما در خصوص حقوق بچه ها و .....
روز به شب می نازد ، شب به ماه
ما به داشتن فرمانده ی چون شما
سلام حمزه ... تو هم دیگه زیادی ادبیاتت فوران کرده.. یکم درصدشو کم کن
سلام پوری
به روی چشم ، به زودی مغزم را با آب معدنی شستشو خواهم داد.
مگه تا حالا با الکل شستشو میدادی؟
سلام حمزههههههههههه
چطوری پسر؟
بابا زیاد سخت نگیر خودمونی حرف بزن